جدول جو
جدول جو

معنی خور اور - جستجوی لغت در جدول جو

خور اور
خبرآور، آورنده ی پیام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش باور
تصویر خوش باور
ویژگی کسی که خبر یا سخنی را زود باور می کند، ساده دل، ساده لوح، زودباور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاور دور
تصویر خاور دور
در علم جغرافیا کشورهای شرقی آسیا
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ خُرْ)
خرخر. آواز گربه، آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 3هزارگزی جنوب لار کنار راه شوسۀ لار به لنگه، این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 1949 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول آن غلات، خرما و سبزی، در آنجا یک باب دبستان وجود دارد، شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
خدمتگاری که خوراکیها در نزد او باشد. (ناظم الاطباء). دارندۀ خورد
لغت نامه دهخدا
بیشمار و کثیر و انبوه و غلبه،
- ایل وور وور، گروه بیشمار: مثل ایل وور وور ریختند و غارت و چپاول کردند
لغت نامه دهخدا
(خُ پَ سَ)
عرق آور، معرّق. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) : هش، اسب بسیار خوی آور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ وَ)
زودباور. آنکه هر گفته را راست دارد و همه کس را استوار داند. مقابل دیرباور یا بدباور. یقنه. میقان. میقانه. ذویقین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. واقع در جنوب خاوری فهلیان و 8 هزارگزی راه فرعی هرایجان به اردکان. کوهستانی و معتدل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ اُ غُ)
میمون. مبارک. خوش آغال. خوش اغور. نیکوفال
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ اُ غُرْ)
میمون. مبارک. خوش اغر. خوش آغال
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
بر کشورهای شرقی آسیا، که عبارت از چین و ژاپن و جزایر همسایۀ آنانند، اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لور آور
تصویر لور آور
ظرفی فلزی که در آن روغن و غیره کنند دبه روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشباور
تصویر خوشباور
آنکه زود و بسادگی هر چیز را باور کند زود باوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورخور
تصویر خورخور
آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور آور
تصویر زور آور
زورمند نیرومند پهلوان، آنکه با دیگری با زور و جبر رفتار کند
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنانست که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند و وی احساس سرما سرما کند زنجموره قشعریره. یا مور مور شدن کسی را حالت مور مور دست دادن او را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود خور
تصویر خود خور
کسی که غضه بسیار می خورد و از غم خوردن ضعیف و نحیف میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش باور
تصویر خوش باور
ساده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر آور
تصویر خبر آور
نوند پیام آور دخشک آور، گل پیک (گل قاصد) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور مور
تصویر شور مور
مورچه خرد و ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
غلیواج مرغ گوشت ربا زغن: تیری که هر کجا که یکی پشم توده دید حالی چو کور کور درو آشیان کند. (کمال اسماعیل)، (نرد) (یک یک تک تک) آوردن دو طاس که هر یک یک خال داشته باشد دو تک خال دو کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور اول
تصویر نور اول
پهر مشید
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنان است که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند وی احساس سرما کند
فرهنگ فارسی معین
خوش پندار، خوش خیال، خوش گمان، دهن بین، زودباور، ساده، ساده دل، ساده لوح، صاف وساده
متضاد: بدباور، دیرباور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عرق زا، معرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالا بالا
فرهنگ گویش مازندرانی
سرگین خوک، مدفوع خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
پیام آور
فرهنگ گویش مازندرانی
آگاه باخبر
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه کردن، اشک ریختن فراوان همراه با فریاد و ناله، صدای.، باعجله و شتابان
فرهنگ گویش مازندرانی
پیام بر، خبررسان، پیام رسان
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز، دزد دزد
دیکشنری اردو به فارسی